سفارش تبلیغ
صبا ویژن



موجFM - مارمولک ها در باد






درباره نویسنده
موجFM - مارمولک ها در باد
مدیر وبلاگ : سه نفر[67]
نویسندگان وبلاگ :
موجFM
موجFM[14]
polly
polly[10]
قیچی
قیچی[5]

سلام اسم من مارمولک ها در باده حالا دیگه یکساله مه. سه نفر من رو اداره می کنن. به امید خدا بازم ادامه می دن. وقتی برای اولین بار با هم آشنا شدیم فقط 13 ساله بودن و تازه داشتن رهسپار می شدن به سوی دوم راهنمایی اما حالا می تونن سرشون رو بالا بگیرن و بگن که 14 ساله اند. مارمولک ها در باد. حکایت ثبت شده از یکسال دوستی سه نفره است. به امید این که حکایت سال ها دوستی سه نفره باشه. من یک گنجینه ام
تماس با نویسنده


آرشیو وبلاگ
مارمولک های 87
مارمولک های 88
مارمولک های 89


لینکهای روزانه
مقام معظم رهبری [29]
کامران نجف زاده [75]
حجاب [41]
سایت حضرت ولی عصر [25]
کودک ایرانیان [50]
ویکی پدیا [74]
فطرس [30]
خبر گزاری پانا [42]
علمی [37]
دست نوشته های سید مهدی شجاعی [63]
سایت مدرسه ی روشنگر [285]
سایت ترویج قرآن [71]
سایت بوی سیب [45]
دنیای یک فرشته [142]
[آرشیو(14)]


لینک دوستان
حنا دختری با مقنعه
سامع سوم
بچه های شهید
نوشته های یک خانم ناظم!
دیوانه ی دل
پنالتی
دراز گیسو عبور می کند...
طنز و جبهه
سارا ؛برای همیشه...
لحظه ها خاطره اند( دره ی عزیزمان)

موسیقی وبلاگ


عضویت در خبرنامه
 
لوگوی وبلاگ
موجFM - مارمولک ها در باد


لوگوی دوستان











وبلاگ فارسی

آمار بازدید
بازدید کل :73700
بازدید امروز : 1
 RSS 

   

مارمولک ها در باد عزیز !

سلامی به اندازه ی قدمت مارمولک ها در باد !

و ارادتی به اندازه ی فراموش کردن مارمولک بودن در باد !

به قول زهرا که قرار است 3 روز دیگر تهران را تنها بگذارد و برود اتریش : خوبی ؟ خوبم . همه خوبن !

ما همه خوبیم .

 با اینکه تقریبا 1 سال است مارمولک ها در باد را تنها گذاشتیم . با اینکه فراموش کردیم قبل از پرادو سوار بودن یا Polly بودن یا قیچی بودن مارمولک ها در باد هستیم ! همزمان با نوشتن به نام کاربری و کلمه ی عبور فراموش شده مارمولک ها در باد هم فکر می کنم و کنار صفحات تقویم ام چند عدد می نویسم که آنها را امتحان کنم و همزمان با این همه فعالیت مفید به لوگوی نازنینم هم فکر می کنم . به دخترکی که یک شاخه گل را پشت دستانش قایم کرده بود . آخرین باری که عرض ارادتی به مارمولک ها در باد کردم دیدم که اون دخترک نازنین جای خودش رو به یه پرادو ی دو در مشکی داده ..... و هیچ وقت نفهمیدم چرا .

بگذریم .

امروز 20 مرداد 89 . روزی که بهش میگم سالروز اتفاقای عجیب ... تمام این 20 مرداد ها که روی هم می شوند 3 تا به آرشیو وبلاگ ها سپرده شدند . پس این هم روش !

و باز هم امروز 20 مرداد 89 . تولد سعیده طهرانچی مبارک ! امروز برای خودش عجیب و غریب بود . به هر حال ضدحال هم می تونه جالب و عجیب باشه ! و اینکه ما یهو جوگیر میشیم و تصمیم می گیریم مارمولک ها در باد باشیم و طلسم فسیل شدن اینجا رو بشکنیم ...


 



نویسنده » موجFM » ساعت 3:29 عصر روز پنج شنبه 89 مرداد 21

دنیا ، آنگونه که دوست دارم

به ترک جدید روی دیوار نگاه می کردم . تشخیص اینکه ترک دیوار است یا مارمولک را به عهده ی خودتان واگذار می کنم . اما نه ...همان ترک دیوار است ...نمی دانم چرا در پاییز امسال فقط سه شنبه ها و چهارشنبه ها باران می بارد . فقط می دانم هر قطره ی باران ، معادل یک ربع ترافیک است و در این یک ربع ، دود ماشین ها نمی گذارند چند قطره ی باران چادرم را خیس کند . بیچاره چادرم !

ترافیک داشت دیوانه ام می کرد . ماشین های جورواجور که علاوه بر دود ، زحمت تولید آلودگی صوتی را هم می کشیدند . صدای برخورد قطرات باران به شیشه ی ماشین نمی آید . بیچاره شیشه ی ماشین !

در آن گیر ودار ، باد را جو گرفت و آنقدر وزید تا ابر ها مجبور شدند بساط شان را جمع و جور کنند بروند تا دیگر قطرات باران روی سر ملت خراب نشود . باران بند آمد و ما مجبور بودیم برسیم خانه !!

هم اکنون شب است و تاریک است و ماه است و من قصد دارم به اولین موضوع انشای سال سوم راهنمایی فکر کنم : دنیایی که دوستش دارم ...

دنیایی که در آن صبح ها با صدای زنگ موبایل مجازی ام بیدار شوم و به مدرسه ای بروم که مانتو هایش بیش از این قابل تحمل باشد و زنگ ورزش نداشته باشد . مدرسه ای که ساعات تفریح و درسی اش مساوی اند . مدرسه ای بدون معلم ها و بچه هایی که دلشان را به یه مشت عدد طبیعی و گویا و حتی صحیح خوش نکنند (منظور نمره است )

بعد هم دوست دارم در آن دنیا آنقدر بخوابم تا روی هر چه خرس است ، کم کنم .

به دنیای زیبای خودم ، خوش آمدم ! دنیایی که در آن کاغذ کلاسور و خودکار پیدا می شوند . دنیایی که هر روزش عموپورنگ دارد . دنیایی که از اخبار ساعت 9 بیزار است . دنیایی که پر است از انسانهایی که گربه های مظلوم را روی سرشان می گذارند. دنیایی که در آن همشهری جوان زود به دستم برسد . دنیایی که در و دیوار اش ، پر از ترک است . دنیایی که به طور خودکار کارشبانه انجام می دهد . دنیایی که خودش کفشم را تمیز و بند کفشم را اتو می کند . دنیایی که در آن پرادو به قیمت یک لبخند است ، نه 64 میلیون ! دنیایی که شعر سهراب سپهری حفظ می کند . دنیایی که فریاد می زند :

چه خیالی ، چه خیالی ...می دانم

پرده ام بی جان است

خوب می دانم ، حوض نقاشی من بی ماهی است .



نویسنده » موجFM » ساعت 3:11 عصر روز جمعه 88 آذر 6

در کتاب اخیر پائولو کوئلیو می خواندم از کسی که به خاطر یک عشق قدیمی ، خودش را مامور کرد تا دنیای های زیادی رو نابود کنه . کتاب برنده تنهاست .

خوشحالم از اینکه دنیای من نابود نشده . دنیایی که 14 ساله نشده . امسال هم باید دنیای زیبایی را بسازم یا بسازیم . دنیایی خالی از نفرت و دروغ و کینه و همه ی چیزای بد ، مثل چاقی !

باید دنیای قشنگی بسازم یا بسازیم . مثل زندگی که قشنگه ! دنیای ما هم باید قشنگ باشه . خیلی خیلی قشنگ !

دنیای ما می تونه یه پرورشگاه باشه با مدیریت Polly ، با تمام پول های دنیا ، با پرادو مشکی متالیک دو در 6 سیلندر تمام اتوماتیک صفر ، با نگین و هدی و یاسمن و عارفه و عبدو و من و قیچی و ضحی و بقیه . دنیای ما می تونه یه پرورشگاه باشه با هزار تا بچه . با دنیای هزار تا بچه . اونوقت می شه هزار تا دنیا که برای همه ی ماست . دنیای ما باید مثل خودمون واقعی باشه . تو دنیای ما باید دماغ دروغ گو ها دراز بشه . تو دنیای ما همه باید لبخند بزنن . تو دنیای ما باید اینترنت پر سرعت و رایگان باشه . تو دنیای ما باید خیابان ولیعصر دو طرفه باشه . تو دنیای ما باید جومونگ باشه تا تسو رو بکشه . تو دنیای ما باید ماه رمضان باشه تا همه مون حال کنیم . دنیای ما باید باحال باشه . تو دنیای ما باید بند کفش ها اتو بشه و هر گونه جلف بازی ممنوع ! تو دنیای ما باید تمام خودکار ها بنویسند. تو دنیای ما 13 نباید نحس باشه . اصلا کی از 13 سالگی اش شاکی بود ؟

تو دنیای ما هیچ وبلاگی فسیل نیست . هیچ دفتری سفید نیست . هیچ پرادویی بدون سوار نمی مونه و هیچ خیارشور خوش مزه ای سالم نمی مونه . هیچ کس مانتو ی ماست خیاری نمی پوشه و هیچ کس ترشی سوسن رو به جز سطل آشغال به جایی نمی اندازه . تو دنیای ما نباید کسی مانتو ی امسالش رو تحمل کنه . توی دنیای ما همه باید خودشون باشن . کسی حق نداره دچار تغییر شیمایی بشه . کسی نباید مثل مارمولک ها فراموش بشه و هیچ بادی نباید باعث پریدن مارمولک ها بشه .

دنیای ما خیلی کوچیکه . هنوز 14 ساله نشده و مانتوی مدرسه اش رو تحمل نکرده . هنوز پرادو سواری نکرده و دروغ گو های دماغ دراز رو ندیده . پس نباید نابود بشه !

راستی یادم رفت بگم تو دنیای ما باید فوتبالیست ها باشند تا بهانه ای بشوند برای اینکه منو از کامپیوتر جدا کنند! زنده باد کاکرو یوگا و تارو میساکی و واکاشی زوما و کارل هانز اشنایدر و ایزابا و ایشی زاکی و نیتا و تمام رقبای سوباسا اوزارا !



نویسنده » موجFM » ساعت 7:21 عصر روز سه شنبه 88 شهریور 10

روی ماه خداوند را ببوس !

برای خدا

سلام . خداجون عاشقتم ! همین جوری عاشقتم . خبری نشده ؛ نه ماشین خریدم ، نه دوستام یا زهرا و حلما رو دیدم ، خیارشور هم نداریم . خلاصه اینکه خبری نیست و منم همین جوری تصمیم گرفتم عاشقت باشم . می دونی چیه ؟ با خودم فکر می کنم اگه تو نبودی وسط این همه دلتنگی ها و گرمای هوا (و جلد همشهری جوان !) من میلیون ها بار در چرخه ی آب شرکت می کردم بدون اینکه صورتم را بشورم یا با نعیمه مذاکره کنم . اون وقت دیگه لازم نبود پرادو بشمارم یا کتاب پائولو کوئیلو یا مصطفی مستور بخونم (سرگرمی تابسنانی من ) یا فیلمی ببینم که باهاش حال کنم .....با این حال هنوزم نمی فهمم که چرا شاعر میگه : خدا چرا دل منو شکستن ؟ یا آی خدا دلگیرم ازت ..!!!! مسخره است .

خدا جون تصمیم گرفتم دعوتت کنم خونه مون تا عکسای دفتر خاطراتمو نشونت بدم . آرشیو موسیقی ام هم در حال توسعه است .خدا جون باورت میشه من بعد از تعطیلی مدرسه دیگه بند کفش اتو نکردم و کفشمو حتی دستمال هم نکشیدم ؟!

خدا جونم امروز یه پرادو ی مشکی دو در متالیک 6سیلندر دیدم که خیلی تمیز بود . نزدیک خونه ی ما کارواش هست . بخاطر همین پرادو ها تمیزند . اومدی ، نشونت می دم . حتما خوشت می آد . تازه عکس پژو 607 هم دارم خیلی خوشگله ...!

خدا جون جلد وحشتناک همشهری جوان رو دیدی ؟ عکسای وحشتناک توش رو چی ؟

خدا جون تا دلت بخواد وبلاگ داریم . اومدی ، همه ی وبلاگا رو نشونت می دم .

خدا جون دسته ی عینک آفتابی ام شکسته . چسبوندمش ولی بازم نچسبید !

یه کتاب از پائولو کوئیلو می خوانم . یه جاش نوشته : خداوند روی زمین دیوانگی ها را آفرید تا خردمندان را شرمنده کند . قشنگه . نه ؟

عکس هم دارم . یه عکس از زهرا پیدا کردم که روی پای من خوابیده . چشماش بسته اس !

دم خونه مون پارک هم هست . یه بار که سوار تاب بودم نگهبان پارک منو پیاده کرد و گفت : لوازم بازی مال زیر 13 ساله . این آقاهه از کجا می دونست من چند سالمه ؟

با هم سوباسا می بینیم .جومونگ می بینیم .زن احمد رضا می بینیم .مسافران و در چشم باد می بینیم . خواستی سینما هم می ریم . بلیت سینما آزادی 3000 تومان ! فیلم خوبی نیست . صبر می کنیم دلخون بیاد . سی دی حس پنهان رو دارم . فیلمش رو دیدی ؟ من از کرخه تا راین و پارک وی رو هم دوست دارم .

چسب مایع هم دارم . می تونیم روی دستامون بریزیم .اینجا گربه و مارمولک هم داره . کدوم رو دوست داری ؟

من یه کم پول دارم . می تونیم پیتزا و نوشابه بخریم و بخوریم .

6 مرداد روز اردوئه . من دلم اردو می خواد . دلم خیلی اردو می خواد .اگه مدرسه زنگ زد ، با هم می ریم !

خلاصه اینکه بیا با هم حال کنیم تا این تابستون لعنتی زود تر تموم شه . تا دوباره بریم مدرسه . تا بارون بیاد . خدا جونم من اصلا حوصله ی 75 کلاس اولی رو ندارم . امسال معلم کامپیوتر ما کی میشه ؟ امسال من و پولی و قیچی تو یه کلاس می افتیم ؟ به نظر من که محاله ! خدا جونم من از سوم راهنمایی متنفرم . اما سعی می کنم حالشو ببرم ! به قول پائولو کوئیلو : سخت گیری آسان است .

به امید گذر زمان

باعشق

از موج اف ام شاد به خداجونی که عاشقشه !

 

 

 



نویسنده » موجFM » ساعت 2:14 عصر روز یکشنبه 88 مرداد 4

این هم تمام شد . 216 صفحه ، 216 حرف .

دفتر خاطرات . آتوسا صالحی ، مژگان کلهر .فقط دفتر خاطرات نیست !

صفحه ی اولش ، کاغذی چسبوندم و توش نوشتم :

زندگی کوتاه تر از آن است که به خصومت بگذرد ،

و قلب ها گرامی تر از آنند که بشکنند .

آنچه از روزگار بدست می آید با خنده نمی ماند ،

و آنچه از دست برود با گریه جبران نمی شود .

فردا خورشید طلوع خواهد کرد حتی اگر ما نباشیم ...

زیر همون صفحه و صفحه ی بعدش رو Polly با پانچ سوراخ کرده : گل ، کبوتر .

همه چیز درباره ی من ! فضای های خالی ، پرادو بازی ها ، مصاحبه ، یادداشت و اون 25 امتیاز ، یادداشت نگین ، هری پاتر برای همیشه ، گاو ضحی ، نامه به عشق ...

و خیلی حرف های دیگر برای زدن :

مثلا اینکه من از قهر و دعوا متنفرم !

و خیلی عکس ها برای پرینت گرفتن :

مثلا عکس خودم ، سه نفر (گوسفنده ) ، حلما ، رون و...

و خیلی از مزخرفات دیگر !

مثلا نظر من درباره ی دروغ ، خرافات ....

و در آخر هم قسمت موسیقی اش که هر دفعه باید پاک کنم و شعر مورد علاقه ی جدیدم رو بنویسم : دلیل اینکه آرومم ...!!!!!!!!!

من فقط صفحات 207 تا 216 رو دوست دارم ، یادگاری !

حرف های همه : یادداشت تکراری سارا و حرف های حلما ، خواهر حلما ، قیچی ، نگین ، حورا ...غزال ، فائزه ، زهرا. (توضیح : خیلی ها یعنی تقریبا همه نوشتن . حوصله ی تایپ کردن ندارم )

امروز روزی بود که پرونده ی دفتر خاطرات عزیزم رو بستم و به خاطات فردا سپردم ؛ تمیز و مرتب ! صفحات پاره اش رو چسبوندم و جلد سوراخ سوراخش رو باز کردم و با کمک سلفونی که زمانی کارنامه ام توش بود ، مجددا دفترم رو جلد کردم . بعدش فقط گفتم : آه ..

دفترم کادوی تولدم بود . می شه گفت تا قبل از خرداد ماه تمام صفحاتش رو پر کرده بودم تا خرداد نرسه و حرف های خودم یا بچه ها ، بوی گند (!!!) جدایی نده . اما رکب خوردم ! چون از قبل توی قسمت موسیقی اش نوشته بودم : خداحافظ ، همین حالا ....

حق بود یادداشت داری (همون که خودم بهش گفته بودم بنویسه ) که می گفت :

امروز با هم بودن را تجربه می کنیم

و شاید فردا به یاد هم بودن را

پس بیا امروز را زیبا کنیم

به حرمت خاطرات فردا !

از اون جایی که گفتن این حرف دیگه خیلی دیر شده ، می گم :

دفتر خاطرات عزیزم ! (به قول شاعر ) تو رو می سپارم به رویای فردا ، خداحافظ همین حالا !



نویسنده » موجFM » ساعت 8:25 عصر روز جمعه 88 تیر 5

اول از همه تمام سرمایه ام رو توی بانک پارسیان می ذاشتم تا بعد از چند سال موجودی ام چند برابر شه . بعد برای خودم و تمام کسانی که دوستشون دارم ، پرادوی مشکی دو در صفر می خریدم و یه ویلا می خریدم تو شمال تا هر از گاهی با بچه ها ی مدرسه (با پرادو هامون ) بریم اونجا و حالشو ببریم ! یه موبایل می خریدم ، یه لب تاپ و یه عالمه کفش تا هیچ دزدی جرئت نکنه در میان اون همه کفش ، مال منو برداره ! لوازم یدکی ساعتم رو هم می خریدم تا هر دفعه ضحی تو زحمت نیفته .

یه زمین خیلی بزرگ برای ساخت و ساز برای پرورشگاه Polly که قراره اونجا هر کسی برای خودش یه کاره ای بشه هم می خریدم .

یک کلبه وسط جنگل برای مجمع عشاق که هر وقت ، هر عاشقی ، هوس عشق کرد ، یه سری به اونجا بزنه ...

یه خط ADSL و یه خط تلفن هم دوباره برای Polly می خریدم تا همیشه به یاد آقای بل باشه . چه مرد خوبی بود ..!

تمام سشوار ها ، سیب زمینی ها و کتاب های حریم ریحانه رو هم می دادم به قیچی .

سینما آزادی رو هم می خریدم تا هر وقت هرکی دلش زد به دریا ، بره اونجا : رضا ، رسول ، پیمان ، باران ، آلرژی ، گلزار ......

بساط سینمای خانگی رو هم تقدیم می کنم به غزال . حال و حوصله ی سینما نداره . شور و نشاط نداره دیگه ...

برای دره یک دماغ پلاستیکی می خریدم تا هیچ وقت ماجراهای نفیسه و هری پاتر رو فراموش نکنه !

برای نگین یه باغ پر از گل که خورشید هم عمودی بهش بتابه ، می خریدم ...

برای نرگس جون یک دستگاه جیمز پاتر می خریدم تا دیگه مثل اون دفعه (روز افطاری مدرسه ) کسی رو دیوونه نکنه !

برای نسیم یه روسری بنفش و یه دنیا بادبادک می خریدم . همین !

عطا (بغلدستی عزیزم ) رو زیر بارون ول می کردم تا خیس بشه و کیف کنه . یا اینکه یه بار از کلاس انشا می انداختمش بیرون ، خیلی دوست داره !!

برای مازمور یه باغ وحش پر از گربه ی شکست خورده می خریدم تا باهاشون درد و دل کنه .

برای کاشی ابزار مربوط ورزش پرش از ارتفاع رو می خریدم تا یه وقت نمیره !!!

برای آمنه یک دستگاه حسنای اتوماتیک می خریدم تا حالشو ببره .

برای الو انواع و اقسام وسایل بنفش توی دنیا رو می خریدم تا بنفش زده بشه و بفهمه رنگ بنفش چه قدر مزخرفه !

برای صلح جو گل نرگس می خریدم . به اندازه ای که Polly دیگه نتونه بخوره .....!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

برای آلما ، آلما می خریدم .

برای دایی جون هم پاک کن می خریدم و روش می نوشتم : دایی زهرا  تا حرص بخوره !

و در آخر هم برای خودم یک مشت گنده می خریدم تا بزنم توی صورت تمام آدمایی که بهشون آلرژی دارم ...!

...............

تا شاهد روزی باشم که همه از همه چیز لذت ببرند : دنیا ، زندگی ، حقیقت ......... و حتی آلرژی !!!!!!!!!

 ......................................

*با عرض معذرت از تمام کسانی که اسمشون جا افتاده .


pollyمی نویسد:

عذر می خواهم ولی این دهان مبارک نمی تونه بسته بمونه و وقتی داره این مطلب را می خونه کلی چیز دیگه به ذهنش می یاد که می خواد بنویسه:

اگر تمام پول های دنیا را با موج اف ام شریک می شدم اول می رفتم توی اون زمینی که برام خریده یک پرورشگاه می زدم به همه می گفتم بیان آنجا کار کنند و کسب و کاری به هم می زدم!

یک کمی از پول هایم را می دادم خانم X تار برود شرکت کامپیوتری اش را بزند و نصف سرمایه اش را بگذارد برای پرورشگاه من(این خانم به دلیل اینکه بسیار خیرخواه هستند گفتند اگر حرفی در مورد اسمش بزنم کلاهمون می ره تو هم)

به ضحی یک عالمه پول می دادم تا بره سینما و بشینه تمام سانس های اخراجی ها را ببینه و حالش را ببره

به سارا (دوست ریحانه) پول می دادم بره انگلستان یک بار بازی منچستر را از نزدیک ببینه ناکام از دنیا نره به مراد دلش برسه!

به ای جی هیچی نمی دادم فکر نکنم اون چیزی بخواد!

به لیلا کوچولو یک عالمه پول می دادم تا همه ی آرزو هاش برآورده بشه و هر چی می خواد بخره و حالش را ببره!

دست ضحی را می گرفتم می رفتم لندن تا شاهد بازگشایی سکوی 9 و سه چهارم باشم و یک بار هم شده سوار قطاری بشم که هری بار ها باهاش رفت هاگوارتز!

برای نگین یک عالمه پارچه ی سبز می خریدم خودش رو با اون ها کاغذ کادو کنه!

برای عالیه هیچی نمی خریدم فقط می گفتم:" قول می دم از این به بعد بهت بگم مریم "شرط می بندم تا سر حد مرگ خوش حال می شد!

برای موج اف ام نمایشگاه ماشین را می خریدم تا هم خودم را راحت کنم و هم خودش را!

کره ی ماه را می زدم به اسم مازمور که همیشه "مثل ماه" خوش حال باشه!

سیاره ی زهره را هم می زدم به نام نخی بره حالش را ببره!

نباید فروزان را یادم بره به نگین می گفتم پارچه هاش را با فروزان نصف کنه و بهش قول می دادم در عوضش براش پارچه ی نارنجی می خرم!

چند نفر را استخدام می کردم برای الو جمله ی قشنگ بنویسند بیچاره دستش درد میگیره!حیونکی!

برای غزاله یک مشاوره رایگان 24 ساعته می ذاشتم دیگه به سرش نزنه با لیلا بره تکروی!

برای غزال یک رادار تهیه می کردم که با دورترین فاصله ی ممکن با دیگران حرف بزنه(آخه خودتون که غزال را دیدید وقتی می خواد حرف بزنه 3-4 متر اونور تر وایمسه)

به قیچی هیچی نمی دم تا اون 1000 تومان را به من ببخشه!

اما حقیقت تلخ اینه که من هیچ پولی ندارم!

فقط 1300 تومان که باید 1000 تومانش را بدم قیچی!

300 تومان باقی می مونه اگر کسی لازم داره بدم بهش!

 

ما که بخیل نیستیم!


بازهم من:

موج اف ام امروز گفت:
اگه تمام پول های دنیا رو به من می دادند ، به دنیا پس می دادم و جاش می رفتم با زمان دعوا می کردم و ازش می خواستم بره عقب تا دوباره امسال شروع شه ؟! دوروغ گفتم .

از اونجایی که این دهان باز هم نمی تونه بسته بمونه من میگم:
اگر تمام پول های دنیا را به من میدادند میرفتم پسش می دادم و می گفتم فقط خودش را می خوام همه ی دنیا را!
آن چیزی که تا الان داشته ام چیزی را از من نگیرد ممنون می شوم!



نویسنده » موجFM » ساعت 6:37 عصر روز سه شنبه 88 خرداد 12

...امروز ...پایان یک روز دل انگیز دیگر . اما نه ...امروز روز آخر بود . دیگه تا مدتی سرکلاس درس نمی ریم . دیگه معلما منفی نمی دن . دیگه نقص تکلیف نمی خوریم . دیگه ...

همین دیروز بود . معلم ریاضی کف دستانش را بوسید و به سمت ما گرفت و رفت و امروز همه ی کمد ها و جامیز ها خالی شدند . Polly به کمدش که مدتی سرشاربود از برچسب ، قابلمه ، هری پاتر و بوم ، نگاه می کرد و حسرت می خورد...

در تنهایی محض (!) به سر می بردم  . گلچینی از غمگین ترین آهنگای آرشیو موسیقی ام را گوش می کردم .
*خداحافظ ، همین حالا ، همین حالا که من تنهام ، خداحافظ به شرطی که بفهمی تر شده چشمام ...

اینجا جای گریه کردن نیست ! مگه بچه بازیه ؟
پس فردا بازم می ریم مدرسه . دفتر خاطرات مبادله می کنیم . گفتم دفتر خاطرات ... بازم می رم سراغش . توش همه چیز هست : روزنامه ، مصاحبه ، یادداشت ، پرادو و یادگاری . صفحه ی اولش برای اونیه که هنوز برام ننوشته ...صفحات بعد ...و یادداشت   Polly . من ول کنش نیستم ! فضای خالی ! نه ...فضای خالی باید پر باشند . اما نیستند . خالی از حرف اند و و سرشار از سکوت . و این سکوت را باید شکست ..!

دلم گرفته . دلم عجیب گرفته است .
*دوباره نمی خوام چشای خیسمو کسی ببینه ....( نکته : گریه نکردم . این آهنگه داره پخش می شه ، همین ! )
دفتر خاطراتم رو بستم . چه زود گذشت . بالاخره 27 اردیبهشت هم رفت . امتحان زبان دادیم . اردیبهشت هم داره می ره ...
*چه اعتراف تلخیه ...

پشت مانتوی یکی از دوستان نوشتم : برای همیشه ...
پس بی خیال غم و اندوه . برای همیشه ...
پس فردا می ریم مدرسه ...هورا !!!
فکر نکنم که روزی برسه که از هم خسته شیم چون تو مدرسه یاد گرفتیم کنار هم باشیم ، برای همیشه ...

*به تو می رسم دوباره ، زیر رگبار ستاره ، وقتی بارون نگاهت ، تو حریر شب می تابه ...به تو می رسم دوباره ...!

 



 

pollyمی نویسد:
فکر کنم بد نباشه اگر چند کلمه ای هم من اینجا بگم.
مگه من دل ندارم؟
مگه این من نبودم که امروز کمدم را خالی کردم؟
مگه ای من نبودم که امروز با عینکی که رویش دو تا عکس برگردون چسبانده شده بود تمام کاغذ های اضافی کمدم را توی سطل کاغذ زباله نیست انداختم؟
همون جایی که بار ها کیف لیلا را انداخته بودم.
مگه این من نبودم؟
چرا همش از خودم حرف بزنم؟
مگه این ضحی نبود که ساعت ها برای معلم محبوبش گریه کرد؟
مگه این قیچی نبود که دره را بغل کرد؟
مگه این ملیکا نبود که از شدت ناراحتی می خندید؟
مگه این دختر بداخلاق مدرسه نبود که ماستش را توی برنجش خالی کردم؟
چرا همه امروز این جوری اند.
چرا امروز لیلا از پنجره بیرون را نگاه می کردند؟
یا اینکه جومونگ مدرسه با کم تری کسی کل کل کرد؟
امروز همه چیز بی سابقه بود چون امروز روز بی سابقه ای بود!
روز آخر!
همین امروز بود که ناظم حرف از خاطره ها زد.
همین امروز بود که معلم فیزیک خوش اخلاق وسر حال بود.

وهمین امروز بود که پرونده ی یک سال بسته شد.
سال تحصیلی 1388-87 یا شاید بر عکس.

ما یاد گرفتیم که با هم باشیم برای همیشه. عادت کردیم. فکر می کردیم برای همیشه با همیم اما همه رفتیم.
خورشید غروب کرد شب آمد! شب ها دیگر تاریک نیست چون ادیسون لامپ را اختراع کرده.

فردایی در پیش است حتی اگر سر کلاس دینی نرویم ریاضی حل نکینیم برای پرژه این ور  و آن ور ندویم.
فردا چهارشنبه است. تکلیف چی داشتیم؟



 



 من دوباره آمدم تا بگویم نگاه کنید نغمه برای تولدم چه شاهکاری آفریده در ابعاد A3

فوق العاده است نه؟

الان هم با یک قاب مقوایی روی دیوار اتاقمه!

 



قیچی می نویسد :

سلام !

از اون جایی که همه دل دارند منم دل دارم !

و از اون جایی که حرفی برای گفتن در مورد آن روز ندارم ، امروز را می نویسم !

امروز کتابی که باید به صاحب اصلیش می رسید ، رسید !

باور نکردنی !

بالاخره کلّه شقی بعضیا  به درد ما خورد آنهم چه دردی !

من واقعا خوشحالم که دوستانی مثل موج اف ام و polly دارم !

امروز اون صفحه از دفتر خاطرات موج اف ام که خالی بود پر شد !

و من شادم از شادی دیگران !( سارا جون همه چشم انتظارن ، سارا من فدایت ، بیا ببینمت ای سارای من ، سارا من فدایت )-----» از طرف موج اف ام !

رنگوری ؛ ینگوری ؛ حنگوری ؛ انگوری ؛ ننگوری ؛ هنگوری برای همیشه ...



نویسنده » موجFM » ساعت 4:54 عصر روز سه شنبه 88 اردیبهشت 29

   1   2      >